اشعار ولادت حضرت ابالفضل (ع)
یاسر مسافر
امام حسین و حضرت عباس(ع)
امشب برای فاطمه گوهر رسیده است
شادی به قلب و جان پیمبر رسیده است
حیدر نظاره كن كه دلبر رسیده است
مژده بده حسن برادر رسیده است
كوری چشم دشمن زهرا و مرتضی
حالا دوباره فاطمه مادر شده خدا
او آمده تا كه خدایی كند مرا
مشغول كسب و كار گدایی كن مرا
بال و پرم دهد هوایی كند مرا
امشب زلطف كرببلایی كند مرا
او امده تا كه مرا مبتلا كند
عاشق ترین گدا كند و پر بها كند
ای مدعی جذبه ی روحانی اش ببین
بالاترین رتبه ی عرفانی اش ببین
از كودكی قاری قرانی اش ببین
عشاق این قبیله ی سلمانی اش ببین
مجنون اگر كه خواستی ز ایرانی اش بخوان
اسلام ما همه زمسلمانی اش بدان
این بزم عیش بایم چه عالی است
اینقدر عالی است كه گویا خیالی است
فطرس به گریه گفت كه بالم چه بالی است !
جایش چقدر خواهر ارباب خالی است
این بزم عیش بی می و ساغر نمی شود
كامل بدون تك یل حیدر نمی شود
آن تك یلی كه علمدار كربلاست
ساقی خیمه ها و سپهدار كربلاست
امید بچه هاست و سردار كربلاست
عشق حسین و زینب و غمخوار كربلاست
از مادر ادب ادب آفریده اند
یك بار جز احد ز او كی شنیده اند *
وقتی رسید شادی به این انجمن رسید
پایان غصه و درد و محن رسید
خنده به لبهای حسین و حسن رسید
حیدر به غمزه گفت - عجب ...مثل من رسید !
سائل بیاورید كرم بی حساب شد
دوران مستی و می و جام و شراب شد
كودك كه در خانه ی مولا بزرگ شد
با مهر و حب حضرت زهرا بزرگ شد
تحت تعلم حسنین تا بزرگ شد
شیری برای روز مبادا بزرگ شد
مشكی به دوش گرفت و به آب زد
مرحم به زخم های وجود رباب زد
رفت و نیامد و به حرم التهاب شد
رویای اب بود كه دیگر سراب شد
با تیر حرمله علی اش تا كه خواب شد
شرمنده از خجالت او افتاب شد
حالا حسین یكه و تنها و دشمنان
صحبت ز سنگ های زمخت و سر سنان
مظلوم واقع شد عاقبتش هم غریب شد
عیسای خانواده شد و بر صلیب شد
در سجدههای عاشقی خدالتریب شد
جرمش چه بود حسین كه شیب الخضیب شد ؟
زینب كه بعد از او پیام اورش شده
یك شیرزن كه یك تنه خود لشگرش شده
((حقش نبود كعبه ی نیلوفرش كنند))
در طول آن سفر مدام مضطرش
یكباره بی برادر و بی معجرش كنند
بر نیزه سایه ی بالا سرش كنند
**************************
یوسف رحیمی
باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت
تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بی کرانی اوصاف کاملت
بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت
ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت
در آستانه تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت
با زورق شکستة دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت
بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین
تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی
در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی
هم چشمهای روشنت آئینة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی
باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط
وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی
در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم
تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی
در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست
فرزند لافتایی و شیر عرب شدی
فرماندة سپاهی و آب آور حسین
ای نافذ البصیره ترین یاور حسین
بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را
بیخود که نیست تو قمر این عشیره ای
عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست
فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست
تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست
ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست
فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست
باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست
ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا
ای آفتاب روشن شبهای علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه
داده ست مشک تشنة تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه
وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه
لب تشنة زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه
امروز دستهای تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه
با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه
این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو ، سقای علقمه
شبهای جمعه نالة محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه
ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان
فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو
می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو
طوفان تیر می وزد از بین نخلها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:
« بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو
ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »
اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو
با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو
تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو
در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود
***********************
اجرا شده توسط حاج مهدی سلحشور
وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید
این حرفهای مانده به دل را زبان دهید
وقتش رسیده روی پر جبرئیل ها
شعری به قلب این قلم از آسمان دهید
تامیوه ی رسیده مضمون به ما رسد
قدری درخت واژه تان را تکان دهید
ارزانی ستاره بود ماه آسمان
ماه مدینه را به من امشب نشان دهید
من از شما به غیر شما را نخواستم
هرچه ثواب هست به این و به آن دهید
امشب که ساقی آمده از مشک عشق او
یک کاسه آب دست من نیمه جان دهید
در برکه نگاه علی خوش دمیده است
ماهی که ماه هم مثلش را ندیده است
حالا که ماه آمده پیدا ترین شده ست
یوسف ترین رسیده و زیباترین شده ست
منصوب گشته است به باب الحوائجی
پیغمبری ندیده مسیحاترین شده ست
ابروی او نیامده محراب عاشقی
گیسوی او نیامده یلداترین شده ست
بین قبیله ای که همه سرو قامتند
قامت کشیده خوش قد و بالاترین شده ست
لیلا میان شهر مجانین نه... این پسر
در شهر لیلی آمده لیلاترین شده ست
ساقی زیاد بوده در این خاندان ولی
سردار کربلاست که سقا ترین شده ست
عباس روح جاری از نیل تا فرات
عباس راهِ رفتنِ در کشتی نجات
شعبان برای ماست گواراتر از رجب
شیرین تر است شهدِ لب یارم از رطب
امشب شب تولد روح دلاوری ست
امشب شب وفاست شب غیرت و ادب
باید به پیش ابروی او سجده آوریم
چون واجب است محضر او امر مستحب
امشب شب چهارم ماه است آمده
ماه شب چهارده از قلب نیمه شب
نامش پر از کنایه پر از استعاره است
شب ماه و روز مهر و سحرها ستاره است
عرض ارادتم به اباالفضل بارها
برده مرا به جرگه ی بی اختیارها
چون موج، سر به سینه ی هر صخره می زنم
آثار عاشقی ست از این گونه کارها
محدود ما یکی دو قبیله نمی شود
عشقش دوانده ریشه به ایل و تبارها
مانند او نیامده دیگر به روزگار
مانند من گدای نگاهش هزارها
دلداده اند در ره او صاحبان دل
سر داده اند در قدم او سوارها
از او ندیده ام به خدا دادرس تری
آقا تری، کریم تری، هم نفس تری
با این که با اصالت و ارباب زاده بود
یک عمر چون رعیّت این خانواده بود
بذر ارادتی که به دل کاشت مادرش
حالا چو سرو، قامت او ایستاده بود
در پیش فاطمی نسبان سر به زیر بود
انگار این ارادت او بی اراده بود
در آخرین سجود نمازِ محبتش
در پیش پای فاطمه از زین فتاده بود
آن ها که دیده اند نوشتند عاقبت
سر روی پای حضرت زهرا نهاده بود
زهرا کنارش آهِ نفس گیر می کشد
با دست خود ز دیده ی او تیر می کشد
ما جز خدا به غیر توکل نمی کنیم
ما جز به اهل بیت توسل نمی کنیم
باید در این زمانه ولایت مدار بود
ور نه به هیچ جای جهان گُل نمی کنیم
ما ذاکریم؟ نه، همه سرباز رهبریم
وقتی که امر کرد تأمل نمی کنیم
گوید اگر روید در آتش به سر رویم
سر هم اگر که خواست تعلل نمی کنیم
هرکس که در مقابل آقا بایستد
در هر لباس و پُست، تحمل نمی کنیم
عباس ماند چون که مطیع امام بود
در او «چرا» به حرف امامش حرام بود!
*************************
اجرا شده توسط محمود کریمی
لبریز از تو گفتنم اما نمی شود
اصلا زبان برای سخن وا نمی شود
لکنت گرفته ام و مانده ام هنوز
دم از شما زدن به تقلا نمی شود
عمری قلم گرفته و یک خط نوشته ام
بر روی دفترم اما نمی شود
وصف تو کار من نه، که کارخود شماست
مجنون که از قبیلۀ لیلانمی شود
فرض محال کردم و دیدم که باز هم
دراین خیال وسعت من جا نمی شود
ساقی بریز باده که خود را رقم زنم
دم از ظهور حضرت صاحب علم زنم
جان دوباره ای به شجاعت دمیده اند
وقتی حماسه را به تصوّر کشیده اند
روز ازل میان تمامیّ واژه ها
نامی برای معنی مردی گزیده اند
وقتی که نام حضرتتان برده می شود
دلها رمیده اند و نفس ها بریده اند
زیبایی و وقار و شب و صبح پیش هم
در چشمهای مست شما آرمیده اند
می خواستند زمین بلرزد تمام قد
عباس را شبیه خدا آ فریده اند
جبـر است و اخـــتیار شـدم آشنـای تو
عشق است اگر که سر بدوانم به پای تو
این شام نیست زلف دلارای دلبر است
این سرو نیست قامت شمشاد پرور است
این تیغ نیست، ابروی پیوسته ای ، کمان
این شانه نیست اوج هزاران کبوتراست
این هیبت که هست که این سان قیامت است؟
این بازوی که است که این سان دلاوراست؟
مژگان نگرکه قامت دلها گرفته است
چشمش نگر که آینه ای مهر گستر است
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتراست
عباس مرتضی و اباالفضل حیدراست
تو انتخاب فاطمه ای بی قرین شدی
تو سـرفـرازیِ سـرِ ام البنین شـدی
وقتی نبرد تازه نفس گیر می شود
لبخند برلبان تو تصویر می شود
وقتی به سینۀ خود می زنی گره
این شانه ها به هیبت یک شیر می شود
تو نعره می کشی و رجز خوانیت عجیب
تا هفت آسمان پُرِ تکبیر می شود
وقتی که تیغ تیز کمی چرخ می دهی
یک دشت پرسپاه زمین گیر می شود
هر سو نگاه می کنی از کشته ها پر است
انگار ضربه های تو تکثیر می شود
موسی بگو عصای خودش را رها کند
جایی که کوه را دم تیغت جدا کند
پای شریعه چشم به چشم برادرت
آمد ولی خمیده کمر پای پیکرت
فلان هنوز چشم براه رسیدنت
چشم رباب، چشم علی، چشم خواهرت
یک دختر سه ساله در خیمه مانده است
درانتظار دیدن لبخند آخرت
اما زبس که بر بدنت تیر خورده است
جایی نمانده است براین جان پرپرت
ام البنین نبود بگیرد سر تورا
زهرا گرفته رأس تورا جای مادرت
با تو کسی به کوچۀ غم ها گذر نکرد
با تو کسی به قامت زینب نظر نکرد
*************************
غلامرضا سازگار
بند اول
شب سوم چو رسید از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود که خورشیدِ
جمال پسرِ فاطمه یکباره درخشید، ادب بین که شب چارم شعبان، پی آن ماهِ
فروزنده عیان گشت ز بـرج شـرف و غیـرت و ایثار، بـه بیت علـی آن حجت دادار،
مهِ امِبنین، حضرت عبـاس علمـدار، قضـا گفت که ایـن است همـان شیـر خروشانِ
علی حیدر کرار، قدر گفت که این است به خیل شهدا سرور و سالار، فلک گفت بشر یا
ملک است این؟ زهی از این گل رخسار که بخشید صفا چشم و دل اهل صفا را
بند دوم
هله ای فاطمه دوم مولا! صدف بحر تولا! گهرت باد مبارک! تویی آن نخل ولایت، که
بود میوه نابت قمر برج هدایت، دُر دریای عنـایت، ثمرت بـاد مبارک، قمـرت بـاد
مبـارک! گـلِ رخسـارِ گرامی پسرت باد مبارک! ز عـلی بـاد سلامی به بلندای
تجلّای ولایت به تو ولاله یاس تو و مـاه رخ عباس که سرمست حسین است، که
پابست حسین است، همه هست حسین است، بگو دست حسین است، ببین در رخ نورانی او
هیبت و اِجلال علی شیر خدا را.
بند سوم
الا حور و ملک! جن و بشر! خلق سماوات و زمین! جشن بگیرید که امشب علی و فاطمه
و فاطمه امبنین و حسن و شخصِ حسینبنعلی جشن گرفتند و همه وصف ابوالفضل
علمدار سرودند، همه چشم به عباس گشودنـد و همه حمد خـداونـد نمودنـد که در
باغ ولا، دسته گلِ یاس خوش آمد پسر شیر خدا حضرت عباس خوش آمد! صلوات علی و
فاطمه بـر ماه جمالش، بـه جلالش، به کمالش، به خصالش، به دو ابروی هلالش، ز
رسول الله و آلش بفشانید به پایش گهر مدح و ثنا را .
بند چهارم
نشنیدید که قنداقه آن ماه جبین در بغلِ امبنین بود؟ چو خورشید که بر بام
زمین بود، تو گویی که مگر در بغل فاطمه بنت اسد، حیدر کرار، علی شیر خداوند
مبین بود، که آن مادر فرخنده چو یک اختر تابنده که دور سر خورشید بگردد، به
ادب آمد و گرداند بـه دور سر ریحانه زهرا قمرش را و نـدا داد که ای نـور دل
فـاطمه عبـاس عزیزم به فدایت نگهش کن که بـوَد یارِ تو و سرور و سالار، تمام
شهدا را .
بند پنجم
همه دیدند که قنداقه عباس بود بر سر دست اسدالله چو خورشید که گیرد به بغل
ماه و زند بوسه بـه پیشانی و دستش، پس از آن یاد کند در شب میـلاد وی از صبح
الستش که فـدای پسر فاطمه گردد سر و جان و تن و دستش، و کند یـاد علمـداری و
سقائی و فرماندهی کل قـوایش، ادب و عشـق و وفـایش، شـرف و صـدق و صفایش، بـه
زمین آمـدن از عـرش خدا، قـامت رعنا و رسایش، عجبا دید در آن چهره همه واقعه
کرب و بلا را .
بند ششم
ای نبی خوی و علی صولت و زهرا صفت! آیین? حلم حسن و دیده بیدار حسینی! تویی
آن ماه که خود غرق در انوار حسینی، نه فقط در شب عاشور و صف کرب و بلا، کز شب
میلاد گرفتار حسینی، همه جا یار حسینی پسر شیر خدایی و علمـدار حسینی، تـو
ابـوفاضل و فرمانده انصار حسینی، ز خداوند و ملایک ز رسولان و امامان و
شهیدان الهی، همه دم باد درودت، همه جا باد سلامت که رساندی به کمال از ادب و
غیرت و جانبازی خود دوستی و عشق و وفا را .
بند هفتم
تو یم غیرت و ایثار و وفایی که پیمبر به تو نازد، تو به بی دَستی خود دست
خدایی که علی ساقی کوثر بـه تـو نازد، تـویی عباس که صدیقه اطهر به تو نازد،
حسن آن حجت داور به تـو نازد، تو همان یار حسینی که حسین ابن علی در صف محشر
به تو نازد، تو همان میر سپاهی که همانا علی اکبر بـه تـو نـازد، تـویی آن
سـاقی بی آب که حتی علی اصغر به تو نازد، پسر امبنین استی و بیش از همه مادر
به تو نازد، که تو کردی به صف کرب و بلا یاری مصباح هدا را .
بند هشتم
تو همان ماه بنی هاشم و شمع شهدایی تو به دریای عطش با جگر تشنه خود آب
بقایی، تو کنار حرم خون خدا صاحب ایوان طلایی، تو به بیدستی خود از همگان
عقده گشایی، تو فراتر ز تمام شهدا روز جزایی، حرمت علقمه، خود کعبه ارباب
دعایی، تو حسینِ دگرِ فاطمه، تـو خون خدایی، بـه خدا صاحب لطف و کرم و جود و
سخایی، تـو همان باب حوائج، تو همان بحر عطایی، تو امید همه عالم تو چراغ ره
مایی، تو علمداری و فرمانده کل شهدایی، چه شود دست بگیری ز کرم "میثم" افتاده
ز پا را؟
******************************
اى گل، گل پرور ام البنین
سومین شیر امیرالمؤمنین
خالق احساس، اى روح ادب
اى امیر عشق، اى عشق آفرین
صد هزاران ماه از هفت آسمان
نور گیرند از تو اى ماه زمین
اى بزرگى، خاكسار مقدمت
اى شرف در محضرت ویران نشین
اى به انگشت ولا، انگشترى
اى میان حلقه ى عصمت نگین
پنج معصوم خدا بوسیده اند
بارها این دستهاى نازنین
سوره ى عشق نماز كربلا
پاسبان خیمه ى ناموس دین
اى به تو چشم امید عالمین
سیّدى یا كاشفالكرب الحسین
با نگاهى از همه دل مى برى
غارت دل مى كنى با دلبرى
زیر پر، بهر تبرك جبرئیل
از مهار ناقه ات برده پرى
رقص تیغت در شجاعت بى نظیر
در رگت جارى است خون حیدرى
واى مقیاس تو و سلمان كجا
با نگاه خویش سلمان پرورى
اى نگاه آل هاشم سوى تو
در وفا آئینه دار كوثرى
میر و سردار سپاه عترتى
هم علمدارى و هم آب آورى
بر مقامت غبطه دارد هر شهید
روز محشر آبروى محشرى
اى به تو چشم امید عالمین
سیدى یا كاشف الكرب الحسین
از فروغت عشق معنا مى شود
قطره از لطف تو دریا مى شود
سایه اى از قامت رعناى تو
در بهشت عدل طوبى مى شود
تا در این بیت العزاى تو حسین
جان فشانم از براى تو حسین
*************************
ژولیده
امشب است آن شب كه شادى بر در دربار عشق
حلقه مى كوبد كه عقل آمد پى دیدار عشق
ساقیا لبریز كن امشب ز مى پیمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق
سینه زنها سینه چاكان سینه سرخان را بگو
دست افشانى كنید آمد سپهسالار عشق
تا كه سازد پرچم خودكامگى را سرنگون
زد قدم در ملك عالم میرو پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستى گر حسین بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد آن جانباز قطعه قطعه پیكار عشق
آنكه با تیغ كجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه كرد
جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست
داد سر با سرفرازى تا كه شد سردار عشق
دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت
كز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمكاران ندوخت
تا كه شد سیراب از سر چشمه سر شار عشق
میشود مستور زیر ابر تا روز معاد
ماه بیند روى ماهش تا كه نگردد خار عشق
از على باید چنین فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا كه نگردد خار عشق
شیر حق را شرزه شیرى داد حق ، كز هیبتش
روبهان را مى كند در دهر تار و مار عشق
اى بنازم بر چنین ازاد مردى كز شرف
گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق
آفرین بر همت مردانه اش كز یك نگه
چون على وا مى كند صدها گره از كار عشق
رحمت حق باد بر شیر تو اى ام البنین
این چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق
تا كه او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژولیده را نبود بر اغیار عشق
موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت حضرت ابالفضل (ع) مهدی وحیدی